English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1100 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
having U باعث انجام کاری شدن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
device U کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
devices U کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com